نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

برای نوژاجونم

معجزه ی کوچک دوست داشتنی

نوژای ناز مامان دیگه چند روز بیشتر به تولدت نمونده .من تصمیم گرفتم خاطره زایمانم رو برات که پارسال قولشو بهت داده بودم امسال بنویسم. چقدر سخته  بود که توی گرمای تابستون سال 90 اونم خردادتا مرداد هر روز میرفتم سرکار و خیلی دیگه کم آورده بودم.دکتر میرزایی خیلی از لحاظ مرخصی سخت میگرفت و با اینکه بهش میگفتم من نمیتونم برم سرکار اما به روی مبارکش نمی آورد.یه بارهم خوب یادمه که بهش گفتم من خسته ام همش دلم میخواد بخوابم گفت یه آزمایش تیرویید برات مینویسم شاید تیروییدت مشکل داره.که خداروشکر جوابش منفی بود وتیروییدم خوب کار میکرد. تو ماه 9 بودم وبرای چکاپ باید هر هفته بدون نوبت گیری میرفتم بیمارستان .این ماه آخر که دکتر...
21 مرداد 1392

عکس نوشت

چند وقت بود که دوست داشتم یکسری عکساتو میزاشتم تو وبلاگ .ولی مگه اجازه میدی من به کارم برسم.از موقعی که میام از سرکار دستمو میگیری می گی : سی دی.2 ساعت هم که لب تاب روشن باشه صدات در نمیاد.خیلی بهش وابسته شدی و من دوست ندارم.تازگیها قایمش کردم که از تیر رس نگاهت دور باشه.آخه وقتی لب تاب روشن باشه دیگه سراغ بازی نمیری همش میخوای عکساتو ببینی و این وابستگی خطرناکه ومنفعلت میکنه .کمتر بازی میکنی وبیشتر چشمت اذیت میشه .الانم که مثلا وقت کردم شما خوابیدی.عزیزم یه موضوعی که این چند روز ناراحتم میکنه اینه که صبحهای زود بیدار میشی و وقتی میبینی من کنارت نیستم گریه میکنی تا دو الی سه ساعت بهونه گیر میشی.بخاطر همینم با اینکه ماه رمضون شروع شده وساعته...
3 مرداد 1392
1